کد مطلب:90473 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:133

کلام مولا در جواب سائل











«فقال له قائل: فما بالك یا امیرالمومنین؟ فقال علیه السلام: و یحك ان لكل اجل وقتا لا یعدوه و سببا لا یتجاوزه فمهلا لا تعد لمثلها فانما نفث الشیطان علی لسانك»

در آن حال، شخصی كه آن منظره را به چشم دید، گفت: خاطر تو چگونه است؟ (یعنی چنین پیش آمدی چرا برای تو به وقوع نپیوست) مولا فرمود: وای بر تو، برای هر كسی زمانی مقدر است كه از آن نمی گذرد و علتی است كه از آن گام فراتر نمی نهد، آرام باش و این سخن را تكرار مكن، زیرا گفتار تو شیطانی است و شیطان این جمله را به زبان جاری كرد (تا در برابر حجت خدا، اینگونه بی ادبانه سخن بگویی).

شارحان تا آنجایی كه این بنده اطلاع یافتم، نام گوینده را نبرده و بحثی درباره ی او مطرح نكرده اند، آیا او در مقام استفهام بوده و می خواسته كه حقیقت حال برایش مكشوف شود؟ و یا یكی از منافقان كوردل بوده است و می خواسته، به مولا طعن بزند كه اگر این گفتارها مورد تایید توست و به آنها عقیده داری، چرا در سرنوشت خودت، قبل از همام، نقشی نداشت؟ معلوم نیست، از اینكه مولا فرمود: این سخن را تكرار مكن، زیرا این گفتار جسورانه را شیطان بر زبان جاری كرد، معلوم می شود كه گوینده

[صفحه 553]

از منافقان و یا جاهلی ناآگاه، از شان و مقام ولایت مطلقه ی الهیه بوده است.

به هر حال، مولا، سربسته به او پاسخ داد و فرمود: مرگ هر فرد به علتی و زمانی خاص، موقوف است كه از آن وقت و آن سبب تجاوز نخواهد كرد.

ابن ابی الحدید، در توضیح فرموده ی مولا، مبنی به علت سررسید و انقضای عمر هر كس، سخنی دارد كه می خوانید.

«و ذلك لا یلزم من موت العامی عند وعظ العارف، ان یموت العارف عند وعظ نفسه لان انفعال العامی ذی الاستعداد التام للموت عند سماع المواعظ البالغه اتم من استعداد العارف، عند استماع كلام نفسه، او الفكر فی كلام نفسه، لان نفس العارف قویه جدا و الاله التی یحفر بها الطین قد لا یحفر بها الحجر، فان قلت: فان جواب امیرالمومنین علیه السلام غیر هذا الجواب، قلت: صدقت انما اجابه من حیث یعلم هو و السامعون و تصل افهامهم الیه فخرج معه الی حدیث الاجال و انها اوقات مقدره لا تتعداها.

و ما كان یمكنه علیه السلام ان یذكر الفرق بین نفسه و نفوسهم و لا كانت الحال تقتضیه فاجابه بجواب و سكت.»:

گفتار سائل بر این پایه بود كه چرا موعظه ای، در این حد پرمحتوا و نیرومند، به پیش از تاثیر در شنونده، در روح گوینده، آنچنان اثری برجای نگذاشت و دست كم تلازمی تحقق نیافت؟

مگر نه این است كه ارتباط كلام با متكلم، ارتباط تعقل عاقل به معقول است كه مدتها با نشیب و فراز در نفس او، نقش گرفته و در ضمیر وی، عجین می گردد و از آن پس، به دیگران القاء و در ضمیر آنها حقایق از قبل موجود را، ترسیم نموده و نقش سازنده را در بر دارد؟ بدیهی است اینگونه پیوند (اتصال ناگسستنی بین متكلم و كلام) تاثیرش در شنونده از گوینده كمتر خواهد بود، چرا كه سخن شانی از شئون گوینده است.

[صفحه 554]

ابن ابی الحدید گوید: این سخن در اینجا اساس علمی ندارد و تلازمی در بین نیست، به این دلیل كه انفعال و تاثیرپذیری یك فرد عامی كه نفسش دارای استعداد تام است، از استعداد یك فرد عارف به هنگام شنیدن سخن خود، برتر و بیشتر است، چرا كه نفس عارف قوت و نیروی فوق العاده ای دارد و به این لحاظ، مردن یك فرد عامی به هنگام شنیدن مواعظ بالغه، امری طبیعی است و هیچگونه تلازمی، بین مرگ او و گوینده وجود نخواهد داشت، فی المثل، با آلتی كه می توان زمین نرم را حفاری نمود، همیشه نمی توان سنگ را برید و حفاری كرد.

سپس گوید: اگر بگویی جواب مولا، با گفت تو هیچ ربطی ندارد، تو چیزی گویی و مولا چیزی دیگر، گویم: درست گویی و سخنت صواب است، اما علی علیه السلام سائل را در حد فهم و ادراكش پاسخ داده و بیان بیش از این حد را به وقت دیگر، موكول نمود و بدین جهت، حدیث آجال و سررسید عمر را مطرح نموده و خاموش شد.

خوئی مطلب را طور دیگر بیان می كند، او می گوید:

«قال: و محصل الجواب ان كل انسان له اجل حتمی مقدر و وقت معین لموته لا یتقدم و لا یتاخر و عله معینه لا تتبدل و لا تتغیر كما قال تعالی: «و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا موجلا» و علی ذلك فانما مات همام باستماع الموعظه البالغه، لانه قد تم عمره و بلغت مده حیاته التی قدرت فی حقه غایتها، مع حصول السبب المعین، فی ام الكتاب لموته و هو الانفعال بالموعظه و اما انا فلم یكمل ایامی بعد و لم یبلغ اجلی غایته و السبب المقدر فی حقی، غیر هذا السبب و هو ما انتظره من ضربه ابن ملجم المرادی علیه اللعنه و العذاب

و الحاصل ان مشیه الله و اذنه عز و جل لقد تعلق بموت همام عن سببه الذی حصل و لم یتعلق بعد موتی و لم یحصل سببه.»:

گوید: محصل جواب و پاسخ، این است كه هر انسان، زمان حتمی مقدر و وقت معینی برای مرگ اوست كه تقدیم و تاخیر، در آن راه ندارد و علت معینی برای

[صفحه 555]

سررسید عمر اوست. كه تغییر و تبدیل نخواهد یافت، همانگونه كه خدای متعال در قرآن كریم فرموده است:

بنابراین علت موت همام، همانا شنیدن این مواعظ بود، چرا كه مدت عمر او، با حصول این علت پایانی، امری حتمی بوده كه تغییر و تبدیل در آن راه نداشت، اما عمر من پایان نیافته و علت سرآمد عمر من، غیر از علت سرآمد عمر اوست، سبب محتوم كه از ام الكتاب برای من مقرر شده، ضربت ابن ملجم مرادی علیه اللعنه است كه در انتظار آن هستم.

«فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.»:

نتیجه آنكه مشیت الهی و خواست او درباره ی من چیزی است و درباره ی همام چیزی دیگر، آن مشیت برای او به وقوع پیوست، اما برای من به وقت دیگر و زمان دیگر موكول شده است.

ابن میثم بحرانی، در قرب و بعد علت و سبب مرگ، سخنی دارد كه می خوانید:

«فاما جوابه لمن ساله بقوله: «و یحك ان لكل اجل وقتا لا یعدوه، الی ان قال: فمنها ما یكون موعظه بالغه كهذه، فهو جواب مقنع للسامع، مع انه حق و صدق و هو اشاره الی السبب الابعد لبقائه علیه السلام عند سماع المواعظ البالغه و هو الاجال المحكوم به للقضاء الالهی و اما السبب القریب، للفرق بینه و بین همام و نحوه فقوه نفسه القدسیه علی قبول الواردات الالهیه و تعوده بها و بلوغ ریاضته حد السكینه عند ورود اكثرها و ضعف نفس همام، عما ورد علیه من خوف الله و رجائه و لم یجب بمثل هذا الجواب، لاستلزامه تفضیل نفسه، او لقصور فهم السائل الخ.»:

اما جواب و پاسخ مولا به سائل كه فرمود: وای بر تو، برای هر مرگ و میر وقت معینی است كه از آن نخواهد گذشت، مبتنی بر این است كه آجال و سررسیدهای عمر، یا دارای وقت معینی است كه تقدیم و تاخیر در آن راه ندارد و آن اجل محتوم و

[صفحه 556]

اجل مسمی است و یا اجلی است كه به مقتضیات دیگر، موقوف است و آن اجل مطلق است، پس درباره ی همام اجل مسمی، با علت آنكه موعظه ی بالغه بود، تحقق یافت و این سخن حق است و جواب صحیح است، اما همین كلام درباره ی شخص مولا به جای دیگر اشاره دارد و آن اینكه در ماورای موعظه كه برای همام اجل مسمی بود، برای من، اجل، اجل دیگری كه آن اجل به قضای الهی رسیده و محكوم به حكم اوست و آن اجل مسمی من می باشد، وجود دارد، پس این علت موعظه ی (بالغه) برای او اجل محتوم بود نه برای من.

پس این اجل در عین اجل بودن و در عین قریب بودن، برای او محتوم شد، چون علت تامه بود و اما برای من، علت ناقص بود و تحقق نیافت، علت مرگ من با چند گام بالاتر، فراخواهد رسید.


صفحه 553، 554، 555، 556.